مولاي من!
گرچه ضعيف و ناتوانم اما دوست دارم که دشمن؛
چشمهايم را در اوج درد در بستان از حدقه درآورد
دستهايم را در تنگة چزابه قطع کند
پاهايم را در خونينشهر از بدن جدا سازد
قلبم را در سوسنگرد آماج رگبارهايش قرار دهد
سرم را در شلمچه از تن جدا سازد
اما خدايا! ميداني که نميتواند
ايمانم را بگيرد.
ايماني که به تو دارم
به تو، معشوقم، يعني الله.
طلبه شهيد محمدحسين سرشاد